و اما یکسالگی کنجد!
18 شهریور 92 قدم روی چشممون گذاشتی، و 18 شهریور 93 اولین سال با ما بودن رو جشن گرفتیم. خودمون سه تا به قول یه خواننده: سرمون گرمه، ما سه تایی جمعمون جمعه! امیدوارم همیشه همینطور شاد وسلامت باشیم همگی. خوشگل مامانی عزیز دلمی! انقدر تو این یکسال پستی و بلندی دیدم که به اندازه 40 سال مادر بودن رو با رگ و پوستم درک کردم. واقعا نمیدونم مامان خودم بعد از اینهمه سال چه صبری داشته و چه روزای سختی رو گذرونده تا ما 5 تا به ثمر برسیم.
عزیز دلم، ای کاش روزی برسه که خودت شاهد پاگرفتن و بزرگ شدن هر لحظه جگرگوشه ات باشی و ببینی هیچ لذتی برای پدر و مادر سلامتی و بزرگ شدن پاره تنش نیست.
امسال نشد برات جشن مفصل بگیرم و میدونم تو هم با من همفکری که هزینه زیاد کردن تو این سالهای اولیه زیاد مناسب نیست چون تو به غیر از این یادگاریها و عکسهایی که تو آتلیه ازت گرفیتم چیزی به خاطر نخواهی آورد. پس بردیمت عکاسی سها تو بلوار فرحزادی و شما هم سنگ تموم گذاشتی هر کاری گفتیم کردی و هر طوری خواستیم فیگور گرفتی انگار ده ها ساله مدلی! قربونت بره مامان با اون ژستهای فتوژنیکت!