نیمانیما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

نیمای مامان

تب، این بلای جان!

1393/3/17 0:49
نویسنده : مامان نیما
298 بازدید
اشتراک گذاری

نیمای قهرمان من،

هفته پیش که از ویروس گوارشی صحیح و سلامت خلاص شدی خدا رو هزار مرتبه شکر کردم که بدون دردسر این ویروس بدحنس رو از بدنت بیرون کردی. غافل از این که یه ویروس از خدابی خبر دیگه در کمین نشسته! از راه رسید و تو رو دچار تب و بی حالی کرد! پریشب خیلی اذیت شدی و شدیم! من و پدرت خیلی خسته بودیم خصوصا من دیگه داشتم کم میاوردم و ناخواسته یه داد سرت کشیدم! منو ببخش عزیزم! بعدش فهمیدم چرا اینطوری میکنی به خاطر تبی بود که داشتی و من نادون نفهمیده بودم! دستای خودم انقدر داغ بود که نفهمیده بودم جگر گوشم داره میسوزه و به خاطر اونه که کلافس!

خلاصه قطره دادیم کمی پاشویه ات کردیم و تو بعد از کلی اشک ریختن و ریش کردن دل ما به خواب رفتی اما تا صبح ناله کردی و صدای نفسهات مامانو از خود بی خود میکرد که ای کاش میتونستم کاری بکنم!

ولی یه اتفاقی افتاد و اونم این بود که تو دیگه دوست نداشتی تو کریرت تو کالسکه بخوابی! از تعجب شاخ درآوردم! بدون کریر خوابوندمت تو کالسکه و تو با چشمای خوشگلت با لبخند نگاهم کردی! میپرستم اون لحظه رو! و دیگه حاضر نشدی یک لحظه تو کریر بمونی! عسلکم هر لحظه بزرگ شدنت روح و روانم رو نوازش میده!

به قول سامی "تو ته خوبی..... حق بده عاشق شم"!


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)