نیمانیما، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

نیمای مامان

روز به دنیا اومدنت

صبح روز دوشنبه 18 شهریور سال یکهزارو سیصدونود دو ساعت 4 از خواب بیدار شدم چه خوابی که از شبش نخوابیده بودم. تو کلوب از بچه هاخداحافظی کردم و رفتم مثلا که بخوابم ولی اصلا خواب به چشمم نیومد! خلاصه ساعت 4 رفتم حمام، یه دوش حسابی گرفتم غسل حسابی کردم اومدم بیرون حاضر شدم.  بابابی تا آخرین لحظه خواب بود پسرم میخواست واسه طول روز انرژی داشته باشه. ساعت 5 بود که از اتاقت فیلم برداری کردیم من کلی بهت خوش آمد گفتم بابایی هم برات آرزوی سلامتی و سعادت کرد و راه افتادیم به سمت بیمارستان. ساعت 5:45 دم در بیمارستان بودیم تو خواب خواب بودی عزیزم حس میکردم که خوابی و دلم نمیومد سرزده بیام بیدارت کنم دعا میکردم...
28 شهريور 1392

عزیز دل مامان در روز 10 تولد

عزیز دلم روز سومی که اومدی تو بغلم فهمیدم زردی داری در حد 10.3 بردیمت دکتر که گفت دستگاه بگیرین بیارین خونه ولی تو بیمارستان بستری نکنین. نیمای گلم دلم ضعف میرفت وقتی زیر دستگاه بودی با چشمای بسته و لخت! ناراحت بودی و مامانت در حال مرگ! ای کاش هیچ بچه ای زردی نگیره وقتی به دنیا میاد خیلی خیلی برای پدر و مادر سخته که این صحنه ها رو ببینه حالا خوبه که ما تو خونه مواظبت بودیم اگه میخواستی بری بیمارستان مامانت جان به جان آفرین تسلیم میکرد بی شک! روز 5 تولدت عدد زردیت رسید به 13.4 که دکتر گفت خطر رفع شده ولی بازم برای احتیاط یه روز دیگه بزارین زیردستگاه بمونه. ما هم برای این که کنجدمون تو بیمارستان بستری نشه به توصیه دکتر عمل کردیم. خلاصه این ر...
28 شهريور 1392

خبر اومدنت

داری میای گل پسرم،  داییت امروز صبح زنگ زده از مادرجون بپرسه کی تشریف میاری! از اون سر دنیا منتظرتن عزیزم! چه برسه به منو بابایی! عمه ها دارن نقشه میکشن برای اومدن به بیمارستان گلم، تاریخ 18 شهریور رو دکتر تعیین کرده برای اومدنت یکی یکدونه من! سه روز بعد از تولد مامانت میای به این دنیا! امیدوارم همیشه و همیشه سلامت باشی.  زندگی قشنگه پسرم مخصوصا وقتی میخوای بچه خودت رو ببینی و بغل بگیری. حسی قشنگتر از حس تعلق به فرزند نیست امیدوارم روزی به بهترین شکل این حس رو تجربه کنی!  مواظب خودت باش تمام دار و ندار من!
10 شهريور 1392

عکسهای مامانی و بابایی

سلام پسر قشنگم، دردونه عزیزم، دیروز عکسای مامان و بابایی که با تو گرفته بودن تو آتلیه حاضر شد عزیزم. تو باعث شدی مامانی کلی به خودش افتخار کنه چون خانم عکاس میگفت عکسای شما رو گذاشتم صفحه اول تبلیغ عکسای بارداریم!  فرشته من امیدوارم باعث افتخارت بشم. امیدوارم لیاقت داشتن تو رو داشته باشم. پسرم می بوسمت و به اندازه بی نهایت دوستت دارم.
9 شهريور 1392

اولین روز هفته 35

نیمایم تولد 35هفتگیت مبارک گل پسرم! 35 هفته از عمر قشنگت میگذره تو این مدتی که مهمون مامانی بهترین لحظات و حس ها رو برام ساختی عزیزم. تا به حال مامی همچین تجربه های قشنگی نداشته. امیدوارم همیشه باشی همیشه سلامت باشی. دوستت دارم به اندازه ای که نمیتونم خودم هم تصور کنم. قراره 3 هفته دیگه از هم جدا بشیم! نمیتونم دوریتو تحمل کنم دلم واسه چرخیدنات تنگ میشه دلم واسه سکسکه هات تنگ میشه. دلم واسه درد دلام که باهات میگفتم و تو در کمال سکوت فقط گوش میکردی تنگ میشه! نیمایم عزیزم، دلبندم، جگر گوشه ام دوستت دارم و خواهم داشت.   ...
3 شهريور 1392

تغییرات مامانی در هفته 34

سلام عشق من،   ببین چی شدی عزیز دلم! مامانی دیگه جا نداره بیشتر از قلمبه بشه ها! امیدوارم تمام روزهای زندگیت چه وقتی بسته به وجود منی و چه وقتی من بسته به وجود تو میشم با سلامتی کامل و شادی باشه. دوستت دارم انقدر که نمیتونی درک کنی، فقط باید یه روز تکونهای بچه خودتو رو ببینی. عزیز دلم سالم باش و کامروا! ...
12 مرداد 1392